گفتمش ، گفتا پریشانم مکن .
فارغ از رؤیای هر شامم مکن .
گفتمش ، گفتا کویر و کوه و دشت .
زندگی هفتاد و هشت و هفت و هشت .
گفتمش ، گفتا که دلخونم ز غم .
با تو بی تو در غبار و پیچ و خم .
گفتمش ، گفتا که بیهوده مکوش .
حرف اول ، حرف آخر گیر به گوش .
گفتمش ، گفتا دریم و خواب من .
همچو رؤیا هست خیال ناب من .
گفتمش ، گفتا کمی با عدل و داد .
عدل و انصاف و ریاضی ، قیل و داد .
گفتمش ، گفتا که منطق ، عقل و هوش .
در حساب و هندسه ، با دل مکوش .
گفتمش ، گفتا ندارم انتظار .
جنگ دل با عقل و منطق ، انتظار .
گفنمش ، گفتا صبوری تا به کی .
دل ندارد طاقت سردی و دی .
دوش دیدم آسمان غرق خروش .
ماه و مهتاب بود و من گشتم خموش .
بود لیلی با دو صد مجنون رقیب .
آسمان غوغا از این راز عجیب .
آسمان غُرّید و تا صبح در خروش .
خانه ی مجنون ز نور شمع ، خموش .
رفت میان کوچه ها مجنون غمین .
زیر لب آواز ز دل میخوانْد ، حزین .
هر چه دیدم در کویر بود و به خواب .
چشمه ی اشک و پر از آب و سراب .
باغ و بوستان غرق گل بود و گلاب .
تا سحر لیلی گلستان کرد خراب .
گفتمش با عقل و منطق در چه حال .؟
حرف دل با دل بگوئیم ، نی به قال .
هر که با عقل گشته عاشق ، خسته شد .
بال و پرهای دلش ، پا بسته شد .
دوش دیدم آسمان غرق خروش .
ماه و مهتاب بود و من گشتم خموش .
بود لیلی با دو صد مجنون رقیب .
آسمان غوغا از این راز عجیب .
آسمان غُرّید و تا صبح در خروش .
خانه ی مجنون ز نور شمع ، خموش .
رفت میان کوچه ها مجنون غمین .
زیر لب آواز ز دل میخوانْد ، حزین .
هر چه دیدم در کویر بود و به خواب .
چشمه ی اشک و پر از آب و سراب .
باغ و بوستان غرق گل بود و گلاب .
تا سحر لیلی گلستان کرد خراب .
درباره این سایت